از صبح یه حسی بهم میگفت امشب مهمون داریم

 هفته بعد هم مهمون داریم از شهرستان که احتمالا یکی دو هفته بمونن...

من  اصلا منزوی نیستم واقعا میگم ..برعکس باید بگم متاسفانه یا خوشبختانه خیلی هم ادم اجتماعی هستم

اما از مهمون خسته شدم
دیگه حال وحوصله مهمون ومهمون داری ندارم
دلیلش هم بیشتر برمیگرده به تابستون و اومدن خانم درس دین خونده به خونه ما
موندن 10 روزشون و اعصاب خردی های زیاد
و اینکه خب ما هر هفته یا یه هفته درمیون از شهرستان مهمون داریم که حداقل 3 روز میمونن..مامان هم میره سرکار مسئولیت کارها میافته گردن من
که منم خیر سرم درس دارم...

میخوام یه طوری مهمون امشبو بپیچونم و نرم پایین
مثلا بگن که گلنسا رفته پیش گلی :///

اعصاب ندااااااااااااااااارم